برای لحظه‌ای یک جامعه توسعه‌یافته را تصور کنید. وقتی به اداره‌ای می‌روید، کارمند اداره با دقت و حوصله به کار شما رسیدگی می‌کند و ترجیح می‌دهد وقت خود را به امور اداری محوله اختصاص دهد.

به گزارش جهان صنعت، معلم مدرسه سر کلاس از تمام انرژی خود استفاده می‌کند تا مفاهیم را به خوبی در ذهن دانش‌آموزان بنشاند. در بیمارستان پرستاران با جدیت دنبال کاهش آلام بیماران هستند و پزشکان طوری به بیمار رسیدگی می‌کنند که نشان می‌دهد واقعا دغدغه درمان بیمار را دارند. حال به سادگی جامعه توسعه‌نیافته را تصور کنید.

کارمند اداره وقت خود را به بازی با موبایل یا تلفن به دوستان یا اینترنت‌گردی اختصاص می‌دهد به جای اینکه به کار ارباب‌رجوع رسیدگی کند. معلم سر کلاس وقت‌کشی می‌کند تا به دانش‌آموزان بفهماند به معلم خصوصی احتیاج دارند و در نهایت باید وی را به عنوان معلم خصوصی دعوت کنند تا مفاهیم را یاد بگیرند.

اساتید دانشگاه هم جزوه 20 سال قبل را تدریس می‌کنند و حاضر به خواندن و یادگرفتن دیدگاه‌های جدید نیستند و رساله‌های دانشجویان را نخوانده و بی‌ملاحظه تایید می‌کنند.

پزشکان و پرستاران نیز اگر قرار است درست به بیمار رسیدگی کنند، آن‌وقت است که بحث کهنه و حل‌نشده «زیرمیزی» به میان می‌آید.

از مقایسه این دو شرایط به این نکته می‌رسیم که هر کس در هر شغل و پیشه‌ای که قرار دارد، با دو انتخاب روبه‌رو است:

الف- انجام کار با تلاش وافر، دقت زیاد و سختگیری کامل همراه با وجدان کاری

ب- انجام کار به شکل سرهم‌بندی، از سر باز کردن، س‍َمبَل‌کردن و همراه با مسامحه و تنبلی، عدول از قیود انجام کار باکیفیت.

روشن است که انتخاب گزینه الف با سختی فراوان همراه است زیرا فرد باید تلاش بیشتری از خود بروز دهد و تلاش کردن معمولا برای افراد سخت است و ترجیح طبیعی افراد تلاش نکردن است. در عین حال همه می‌دانیم جامعه وقتی به رفاه و توسعه می‌رسد که همه همزمان گزینه الف را انتخاب کنند.

بنابراین سوالی که هر کس با آن مواجه می‌شود، این است که آیا گزینه الف را انتخاب کند یا گزینه ب را. از یک‌سو می‌داند که با انتخاب گزینه سخت (یعنی الف) جامعه از جمله خود او خوشبخت می‌شود ولی در عین حال گزینه ب نیز به دلیل آسان‌تر بودن وسوسه‌برانگیز است. به نظر می‌رسد عموم مردم وقتی گزینه الف را انتخاب می‌کنند که فکر کنند دیگران هم گزینه الف را انتخاب خواهند کرد. معدود کسانی هستند که روی خصلت فردی و دغدغه شخصی فارغ از رفتار دیگران، کار باکیفیت را انتخاب کنند.

توده مردم به این فکر می‌کنند که اگر دیگران گزینه الف را انتخاب کردند، آنها نیز به خیل افراد باوجدان بپیوندند تا جامعه به پیشرفت برسد اما اگر هر کس بپندارد که دیگران تنبلی را انتخاب خواهند کرد، کار باوجدان خود را چندان عقلانی نخواهد دید زیرا تصور خواهد کرد یک دست صدا ندارد و تلاش فردی وی تاثیری در بهبود عملکرد جامعه نخواهد داشت و تنها وی متحمل هزینه مربوط به دقت و تلاش خواهد شد. این حالت شبیه رعایت چراغ عابرپیاده است. در بسیاری از مواقع آدمی وقتی می‌بیند که دیگران به قرمز بودن چراغ عابر پیاده احترام گذاشته‌اند، او نیز انگیزه می‌یابد احترام بگذارد و بایستد و از خیابان گذر نکند اما اگر دیگران به چراغ عابر بی‌توجه باشند، معدود کسانی هستند که بازهم منتظر سبز شدن آن بمانند.

این وضعیت یادآور چیزی است که اصطلاحا معمای زندانی خوانده می‌شود. در چنین وضعیتی هر کس موقعیتی را انتخاب می‌کند که محتاطانه باشد یعنی با فرض انتخاب دیگران، انتخاب بهینه خود را تعیین می‌کند. اگر بخواهیم مطابق ادبیات نظریه‌بازی‌ها، وضعیت را مدل کنیم، چهار وضعیت ایجاد می‌شود:

1- من الف را انتخاب کنم و دیگران نیز الف را انتخاب کنند: نتیجه این وضعیت آن است که همه خوشبخت می‌شویم (مثلا امتیاز 4+)

2- من الف را انتخاب کنم ولی دیگران ب را انتخاب کنند: تلاش من بی‌فایده است فقط متحمل هزینه تلاش شده‌ام (امتیاز 5-)

3- من ب را انتخاب کنم ولی دیگران الف را انتخاب کنند: جامعه پیشرفت می‌کند ولی من چون تلاش نکرده‌ام خوشحالم (امتیاز 5+)

4- من ب را انتخاب کنم و دیگران نیز ب را انتخاب کنند: جامعه توسعه‌نیافته باقی می‌ماند (امتیاز 4-)

شکل حل مساله به این صورت است که فرد می‌گوید اگر دیگران گزینه الف را انتخاب کنند، انتخاب بهینه من گزینه ب خواهد بود زیرا سواری مجانی برای هر کس ترجیح خواهد داشت. اگر دیگران نیز ب را انتخاب کنند، انتخاب بهینه فرد باز هم ب خواهد بود زیرا با خود خواهد اندیشید که فایده‌ای ندارد وقتی دیگران گزینه ب را انتخاب می‌کنند او گزینه الف را انتخاب کند و زحمت بی‌فایده متحمل شود. بنابراین انتخاب مسلط فرد گزینه ب است.

چون هر کس همین استدلال را با خود می‌کند، انتخاب جمعی این جامعه گزینه ب می‌شود که یک انتخاب اجتماعی نامطلوب و به اصطلاح تعادل بد است. این در حالی است که یک انتخاب اجتماعی خوب نیز در این وضعیت وجود داشت و آن، وضعیتی بود که همه گزینه الف را انتخاب می‌کردند و از رفاه آن (یعنی امتیاز 4+) بهره‌مند می‌شدند. متاسفانه شرایط طوری تعریف شد که تعادل بد به جای تعادل خوب قرار خواهد گرفت. این انتخاب بد محصول عدم هماهنگی همه با هم است یعنی ممکن است همه قلبا تمایل داشته باشند که با هم گزینه الف را انتخاب کنند اما عدم هماهنگی با هم موجب می‌شود همگی نهایتا گزینه ب را انتخاب می‌کنند. حال چطور می‌شود برخی جوامع تعادل خوب را به جای تعادل بد انتخاب می‌کنند؟

پاسخ این است که سیاستمدار خوب و معتبر می‌تواند چنین کارکردی داشته باشد که نوعی هماهنگی برای انتخاب همزمان گزینه الف ایجاد کند تا تعادل خوب محقق شود. اگر یک سیاستمدار معتبر نباشد، دعوت وی برای انتخاب گزینه الف توسط توده مردم جدی گرفته نخواهد شد و باز هم تعادل بد شکل می‌گیرد. یکی از مقالات اخیر نشان داده که اگر سیاستمدار در حدی معتبر باشد که یک حداقل قابل قبول به دعوت وی باور آورند، حرکت از تعادل بد به سمت تعادل خوب شروع می‌شود اما اگر یک سیاستمدار رفتارش طوری باشد که به مردم این علامت را دهد که وی خود گزینه ب را بر گزینه الف ترجیح داده است، مردم نیز روی انتخاب ب توافق خواهند کرد.

همه مردم نسبت به اینکه جامعه روی الف یا ب متفق خواهد شد در بی‌خبری به سر می‌برند و به همین دلیل به رفتار یک سیاستمدار به‌عنوان علامتی مهم از اینکه جامعه چگونه انتخاب خواهد کرد نگاه ‌می‌شود. این وضعیت موجب می‌شود اقدامات یک سیاستمدار بد این علامت را به همه دهد که دیگران ب را انتخاب خواهند کرد و بعد همه جامعه واقعا ب را انتخاب می‌کنند. با این چارچوب می‌توان به دوران احمدی‌‌نژاد نگریست؛ رفتارها، انتصاب‌ها، تصمیمات و توجیهاتی که ایشان در مقام ریاست جمهور ایران داشت، این علامت را به توده مردم می‌داد که گزینه ب یعنی تنبلی، مسامحه، بدرفتاری و در نهایت بی‌کیفیتی در عملکرد را انتخاب کنند نه دقت، تلاش، حساسیت و جدیت در امور را.

نتیجه چنین وضعی، این بود که خروجی حاصله، یک تعادل بد بود نه تعادل خوب. با این چارچوب می‌توان دید که در برخی مواقع کشورمان به سمت تعادل خوب حرکت کرده است و این، زمانی بوده که یک سیاستمدار مناسب علامت‌های درست و مناسبی برای هماهنگی جهت پرتلاش‌بودن، دقیق‌بودن و جدی بودن در فعالیت‌های سازنده ارسال کرده است.