داشتم به این فکر میکردم که اگر کسی توفیق داشت میدید بعضی صحنه هارو اونوقت با چه لحنی شعر میگفت؟! که یاد این اشعار افتادم:
هنگامی که فاطمه (علیها سلام)از دنیا رفت:
نفسی علی زفراتها محبوسةٌ یا لـیتها خـرجـت مـع الزَّفَـراتِ
لا خیرَ بعدکِ فی الحیاةِ و إنّما أبکی مخافةَ تـطـولَ حـیاتی
جان من با ناله هایم در سینه ام حبس شده. ای کاش جانم با ناله هایم از سینه ام خارج می شد!
پس از او خیری در زندگی در دنیا نیست. گریه می کنم من از ترس اینکه زندگی من در دنیا طولانی شود.
هنگام رحلت فاطمه (علیها سلام):
حـبـیـبٌ لـیـس یعـدلـهُ حـبیب و ما لسواهُ فی قلبی نصیب
حبیبٌ غاب عن عینی و جسمی و عن قـلبی حبیبـی لایغـیبُ
حبیب من چنان دوستی است که در شایستگی هیچ دوستی همتای او نیست و برای غیر او در دل من هیچ بهره ای نیست.
حبیب من از چشم و جسم من پنهان شده، امّا از دل من، حبیب من پنهان نمی شود و نخواهد شد.
و:
مالی وقفتُ علی القبورِ مُسلِّماً قبرَ الحـبیبِ فلم یَرُدَّ جوابی
أحـبیبُ مالـکَ لاتــردّ جـوابـنا أنسیتَ بعـدی خُـلَّةَ الأحبابِ
چیست برای من که توقف کرده ام بر کنار قبرها، در حالتی که بر قبر حبیبم سلام می کنم و او جواب مرا نمی گوید.
ای حبیب تو را چه می شود که جواب مارا نمی گویی؟ آیا فراموش کرده ای پس از من دوستی با دوستان را؟
و خودش از طرف فاطمه (علیها سلام)می گوید:
قال الحبیبُ فکیف لی بجوابکم و أنـا رهـین جـنـادلٍ و تـرابِ
أَکَلَ التراب محاسنی فَنَسِیتُکُم و حَجِبتُ عن أهلی و عن أترابی
دوست می گوید چگونه برای من میسّر است جواب شما را بگویم و حال آنکه در گرو سنگریزه ها و خاک می باشم؟
خاک نیکی های مرا خورده، پس فراموش کردم شما راو از چشم های کسان و اولاد خود مستور و نا پیدا شدم.
فعلیکمُ منّی السلام تقطَّعَت عنّی و عنـکـم خَـلَّةَ الأحـبابِ
پس بر شما باد سلام (یعنی با شما وداع می کنم). بریده شد از میان من و از شما، دوستی با دوستان.