دریافت فایل PDF ویژه نامه روز کارگر ۹۴/ صفحه ۱۵

 «ما فقط جوانانی هستیم که کاری برای سرگرمی‌مان انجام می‌دهیم. برای جوانانی که به صفحه‌های لوکس علاقه‌مندند. حالا اما داستان عوض شده و ما تماشاچیان گسترده‌ای پیدا کرده‌ایم». اینها بخشی از گفته‌های یکی از گردانندگان صفحه بچه پولدارهای تهران است.‌‌ همان صفحه پرهیجانی که پخش گسترده تصاویرش در تابستان سال گذشته، تبدیل به بحث داغ کاربران شبکه‌های اجتماعی شد. آنچه قرار است توسط بینندگان دیده شود، ماشین‌های لوکس و خانه‌ها و پاتوق‌های گرانقیمتی است که توسط جماعتی که حداقل در ظاهر نشان می‌دهند در اوج لذت هستند، به نمایش گذاشته شده است. اما سوال اینجاست که چه کسانی مخاطب این نمایش ثروت هستند. آیا این پدیده فقط مختص جامعه ایرانی است یا یک پدیده فراگیر جهانی است که شکل‌گیری یک طبقه نوظهور را نوید می‌دهد؟ پیامدهای این نمایشگری در جامعه‌ای که بیش از ۷۰درصد کارگران آن با حداقل دستمزد زیر خط فقر زندگی می‌کنند چیست.

توماس پیکتی اخیراً در کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» نشان داده است دست‌کم از اواسط دهه ۱۹۷۰ به بعد، ثروت به گونه فزاینده‌ای نابرابر توزیع شده و در نتیجه شکاف بین طبقات به سرعت رو به گسترش است. پاسخ به پرسش‌ پیامدهای به‌نمایش‌گذاشتن علنی ثروت‌های هنگفت «یک‌درصدی‌ها» از آن جهت اهمیت دارد که بفهمیم در کش‌وقوس نمایش متظاهرانه ثروت چه کسانی هویتشان را تثبیت می‌کنند و در مقابل، چه کسانی از بازی حذف می‌شوند. اگرچه از منظر اقتصادی می‌توان موضوع این دست نمایش‌های متظاهرانه اشرافی‌گرایانه را در پیوند با خاستگاه این وضعیت در جامعه جهانی تحلیل کرد اما از منظر جامعه‌شناختی، وضعیت ایران به گونه‌ای در پیوند با شناخت فراز و فرودهای اقتصادی-اجتماعی سی و چند سال اخیر است.

حسام سلامت، پژوهشگر جامعه‌شناسی اقتصادی در گفت‌وگوی پیش رو ضمن واکاوی این فراز و فرودهای سیاسی و اقتصادی، به نشانه‌شناسی نمادهای نمایش اشرافی‌گری در بین طبقه‌ای که او آنها را نوظهور و نوکیسه می‌خواند می‌پردازد. او معتقد است، آنچه در ایران امروز از نمایش تجمل‌گرایی می‌بینیم ریشه در چرخش‌های سیاسی و اجتماعی سه دهه اخیر دارد. به عقیده این پژوهشگر اجتماعی، سیاست‌های مبتنی بر خصوصی‌سازی بی‌رویه ضمن بال و پردادن به ظهور چنین پدیده‌ای باعث عمیق‌ترشدن شکاف طبقاتی و سرخوردگی مفرط در بین گروه‌های حداقل‌بگیر شده است.

 

برخی معتقدند آنچه که ما امروز تحت عنوان نمایش اشرافی‌گری در جامعه ایرانی می‌بینیم پدیده جدیدی است که هیچ شباهتی با سبک زندگی ثروتمندان سنتی ندارد. فهم دلایل به وجود آمدن و پیامدهای جامعه‌شناختی این پدیده در جامعه ایرانی با سطوح درآمدی متفاوت و شکاف طبقاتی گسترده چگونه امکان‌پذیر است؟

به نظر من قبل از اینکه به پیامدهای این نمایش اشرافی‌گری بپردازیم، بهتر است تحلیلی جامعه‌شناختی از چگونگی شکل‌گیری این پدیده ارائه دهیم تا به طور مختصر با خصوصیات آن‌ آشنا شویم. فهم جامعه‌شناختی این موضوع دو پرسش جدی پیش می‌گذارد. اول پرسش از چگونگی ممکن‌شدن این اختلاف فاحش طبقاتی که خود را در این دست نمایش‌ها متجلی می‌کند. به تعبیر دیگر، پرسش از اینکه در دل کدام نظام اقتصادی و در متن کدام شرایط سیاسی-اجتماعی بروز چنین پدیده‌ای ممکن شده است. واقعیت این است که ما امروز در ایران، با طبقه نوظهوری روبه‌رو هستیم که تورستن وبلن، جامعه‌شناس و اقتصاددان کلاسیک، آن‌ را طبقه تن‌آسا می‌نامید، طبقه‌ای که از یک طرف به واسطه فعالیت‌هایش در بازارهای پرسود مالی نیازی به کارکردن ندارد و از این حیث غیرمولد است و از طرف دیگر مایل است این فراغت از کار را از طریق نوعی مصرف‌گرایی متظاهرانه به نمایش بگذارد. البته وبلن این بحث را از درون سنت نهادگرایی در اقتصاد که خود یکی از پیش‌قراول‌ آن بود و در نقد جامعه مصرف‌گرای آمریکای اواخر قرن نوزدهم طرح کرد اما صورت‌بندی انتقادی او بیش از هر زمانی در شرایط حاضر و ازجمله در قبال جامعه‌ای چون جامعه ایران کاربرد دارد.

طبقه تن‌آسا، چنان‌که گفتیم، شامل گروهی از اقشار اجتماعی فارغ‌البال است که بی‌آنکه لازم باشد کار کنند و زحمت بکشند می‌توانند با یک‌جور دست‌ودل‌بازی افراطی مصرف می‌کنند. در واقع طبقه‌ای که بدون درگیرشدن در فرایندهای ملال‌آور تولید درگیر فرایند مصرف می‌شود. به زعم وبلن، مصرف این طبقه، عمدتاً به شکل «مصرف متظاهرانه» نمود پیدا می‌کند. با اینکه – چنانکه گفتم – وبلن این خصوصیات را در تعریف مشخصه‌های طبقه‌ای به کار برد که در آمریکای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ظهور کرده بود، اما ویژگی‌های این طبقه غیرمولد، به ویژه شیفتگی‌اش به خودنمایی از مجرای مصرف نمایشی، بعد‌ها و تا امروز برای تمام گروه‌هایی که به این سبک و سیاق زندگی می‌کنند قابل استناد است. تا جایی ‌که به طبقه تن‌آسا مربوط می‌شود با طبقه‌ای روبه‌رو هستیم که درگیر سرمایه‌‌‌داری مالی است و در فرایندهای اقتصادی و مناسبات بازار، بیشتر نقش‌های دلالانه و واسطه‌گرانه بازی می‌کند و با نمایش آنچه دارد در واقع دست به نوعی هویت‌سازی مختص به خود می‌زند که شعارش احتمالاً چیزی است شبیه به اینکه «مصرف می‌کنم پس هستم». نکته دیگر اینکه نمایش متظاهرانه این طبقه در مصرف دلبخواهانه چیزی کمتر از نمایش قدرت نیست. درواقع به واسطه قدرت مصرف‌کردن افراطی و اسرافکارانه، قسمی موقعیت فراداستانه دسترس‌ناپذیر شکل می‌گیرد.

 

آیا این طبقه نشانه‌شناسی خاصی هم برای خود دارد؟

بله، تقریباً هر آنچه تا اینجا گفتیم گویای همین قضیه است. ادعای وبلن این بود که رو‌ی‌آوردن طبقه تن‌‌آسا به مصرف‌گرایی خودنمایانه در واقع تلاشی است برای فاصله‌گذاری با دیگر اقشار و طبقات و تقلایی است برای مرزبندی با آنها از طریق ایجاد تمایز. این نوع مصرف‌گرایی به دنبال تثبیت خطی تمایزگذار میان ما و آنهاست. از مجرای همین فاصله‌گیری و متمایزسازی و مرزگذاری است که هویت طرفین – چه در نگاه خود و چه در نگاه دیگری – ساخته می‌شود.

 

از تمایز صحبت کردید. این خط‌کشی و مرزگذاری میان من و دیگری، در بین این طبقه با چه هدفی دنبال می‌شود یا به عبارت بهتر چه گروهی را مخاطب قرار می‌دهد؟

در قاموس کسی چون بوردیو، تمایز طبقاتی زمانی معنا پیدا می‌کند که میان طبقات مختلف از حیث تفاوت در نوع و سبک مصرف‌شان فاصله بیافتد و هر طبقه‌ای در نهایت بکوشد هویت خود را از مجرای فاصله‌گذاری با دیگر طبقات بسازد. به نظرم علاوه بر مواضع وبلن درباره طبقه تن‌آسا و مصرف تظاهری، مفهوم‌پردازی بوردیو از مسأله تمایز نیز به کار تحلیل جامعه‌شناختی موضوع مدنظر ما می‌آید. با بودریو به روشنی می‌توان چگونگی ساخته‌شدن هویت به واسطه تمایزگذاری از مجرای تفاوت در سبک مصرف را توضیح داد.

طبق تعریف بوردیویی، جایگاه طبقاتی افراد را صرفاً موقعیت آنها در نظام تولید یا صاحب ابزار تولید بودن یا نبودن تعیین نمی‌کند بلکه این جایگاه، محصول ترکیب پیچیده‌ای از انواع سرمایه‌های هر فرد است. سبک و سیاق مصرف هر فرد هم تابعی است از سرمایه فرهنگی و اقتصادی و نمادین او، یعنی همان جایگاه طبقاتی‌اش. به باور بوردیو، در شکل‌گیری هویت اجتماعی افراد سبک متمایز مصرف هر فرد نقش تعیین‌کننده‌ای ایفا می‌کند. به تعبیر دیگر، تمایز در مصرف، خود هویت‌ساز است. بوردیو دقیقاً سعی داشت بر اهمیت مصرف در جامعه‌ای چون جامعه فرانسه در ساخته‌شدن هویت‌های طبقاتی دست بگذارد و از این طریق فهم کلاسیک مارکسیستی از مفهوم طبقه و کلاً نظام قشربندی اجتماعی را که صرفاً بر جایگاه هر فرد در نظام تولید تأکید داشت بازسازی کند.

 

با در نظر گرفتن این رویکردهای نظری ماجرای بچه پولدارهای تهرانی و نمایش ثروت آن هم به شکل افراطی‌اش را چگونه تحلیل می‌کنید؟

ماجرای صفحه بچه پولدارهای تهران را که به یک باره در شبکه‌های اجتماعی نمود علنی و رسانه‌ای گسترده‌ای پیدا کرد با همین مفاهیمی که از وبلن و بوردیو توضیح دادم به راحتی می‌توان تحلیل کرد. اگرچه هنوز مطالعات تجربی و میدانی در این خصوص صورت نگرفته که اینها از حیث خانوادگی به کدام نوع از سرمایه‌داری تعلق دارند اما کم‌وبیش می‌توان مطمئن بود که در ایران طبقات تن‌آسایی شکل گرفته که در سال‌های اخیر با رونق‌گرفتن بازارهای مالی – از بانک‌ها و مؤسسه‌های مالی و اعتباری گرفته تا بورس‌بازی و غیره – و بعضاً استفاده از رانت‌های سیاسی و امتیازخواری‌های گسترده در چشم‌برهم‌زدنی بار خود را بسته‌اند. پیداشدن سروکله این نوکیسه‌های اقتصادی تنها در پرتو وضعیت اقتصادی حاضر می‌توانسته است ممکن شود.

ارزش‌های حاکم بر این طبقه – همان‌طور که اشاره کردم – حول مذموم‌بودن کارکردن و فاصله‌گذاری بین خود و دیگرانی که کار می‌کنند می‌چرخد. نوعی خودنمایی و اصرار به نمایش اینکه ما بدون اینکه لزومی به کار کردن و زحمت‌کشیدن باشد – یعنی برخلاف اکثر جامعه – خیلی سرخوش و بی‌خیال از زندگی لذت می‌بریم. در این طبقه با فراغت بی‌حد و حصری طرفیم که هیچ حساب و کتابی ندارد. در واقع کل زندگی آنها فراغت است. برای دیگر طبقات فراغت‌داشتن حاصل سازماندهی کار روزانه و ایام تعطیلات است ولی برای تن‌آسایان هر لحظه می‌تواند لحظه فراغت باشد. آنها اساساً زحمتی متحمل نمی‌شوند که نیازمند زمانی برای استراحت و تجدیدقوا باشد. بنابراین اصلاً تصادفی نیست که شما این طبقه را بیش از هر چیز در حال تفریحات و سرگرمی‌ و خوشگذرانی‌های افراطی می‌بینید.

این روزها در شبکه‌های تلویزیونی و شبکه‌های اجتماعی انواع و اقسام کانال‌ها و صفحه‌ها و فن‌پیج‌هایی را می‌توانید پیدا کنید که صرفاً مبلغ این شکل فراغت و بازی‌ها و سرگرمی‌های خاص آن هستند. یعنی سبک‌هایی از زندگی و تفریح‌ها و بازی‌هایی که فقط و فقط همین شکل فراغت و سرگرمی را ترویج می‌کنند. اینها اتفاقات جدیدی است که فقط به ایران هم اختصاص ندارد و اساساً پدیده‌ای جهانی و ملازم با مناسبات سرمایه‌داری است. البته نقش رسانه‌های جدید را نباید دست‌کم گرفت.

 

یعنی رسانه هم به هرحال نقش خودش را در فراگیر شدن این پدیده نوظهور بازی می‌کند و به هر حال به کمک این طبقه می‌آید؟

دقیقاً. با الهام از آنچه آدورنو صنعت فرهنگ می‌نامید، یعنی همین رسانه‌های فراگیر توده‌ای، می‌توان ادعا کرد که اساساً مصرف متظاهرانه را امروزه صنایع فرهنگی دارند به گستردگی تبلیغ می‌کنند. در واقع چنانکه اشاره کردید رسانه‌ها به معنای عام کلمه می‌توانند تا حدود زیادی روی فراگیرشدن الگوهای متظاهرانه و اسراف‌کارانه مصرف اثرگذار باشند. به همین دلیل است که شاهدیم برخلاف دوره‌های قبل که میل به مصرف متظاهرانه از خلال یک نمایش عمومی در شهر مثل مهمانی‌های خاص و امثالهم خودش را نشان می‌داد امروزه، این شکل نمایشی از مصرف از طریق صنعت فرهنگ و منطق تصویر و انفجار رسانه‌های تصویری خودش را نشان می‌دهد. رسانه‌هایی که به گونه‌ای هماهنگ از طریق تبلیغات‌ها و سریال‌ها و برنامه‌هایی که پخش می‌کنند دست‌اندرکار القای سبک خاصی از زندگی متظاهرانه‌اند. جدا از این، صنعت فرهنگ و رسانه‌های توده‌ای مبتنی بر اصل نمایش عمل می‌کنند. به تعبیر گی دوبور، ما سال‌هاست که در «عصر نمایش» زندگی می‌کنیم. جدا از این، اشتیاق به خودنمایی تا حدی محصول هژمونیک‌شدن گفتمان منطبق بر موفقیت شخصی هم هست که خود این ریشه در حاکم‌شدن ارزش‌های فردستایانه‌ دارد که داستانش مفصل است و امیدوارم فرصت باشد که به آن برگردیم.

 

سبک زندگی الیت سیاسی (نخبگان سیاسی) چقدر در این ترویج مصرف متظاهرانه موثر بوده است. به عبارت بهتر این سبک زندگی تا چه حد با سطوح بالای قدرت در ارتباط است؟

واقعیت این است که وقتی با سیر تاریخی ماجرا طرف می‌شویم به روشنی شاهدیم که ارتباط تنگاتنگی با فعل و انفعالات سیاسی در سی و چند سال اخیر دارد. ما از سال ۶۸ به بعد به مرور با تسلط گفتمان جدیدی مواجه می‌شویم که چیزی نیست جز اهمیت‌دادن به انباشت سرمایه، قدرت‌گیری سرمایه‌داران بخش خصوصی یا اصطلاحاً همان کارآفراینان و ضرورت کار ارزان. این در حالی‌ست که در سال‌های اولیه انقلاب، گفتمان حمایت از مستضعفان و پابرهنگان حاکم بود. به واسطه این گفتمان انقلابی آشکارا چپ‌گرایانه که در واقع علیه تجمل‌گرایی مسلط دوره قبل از انقلاب قد علم کرده بود، شاهد ترویج فرهنگ همبستگی و ایثار و فداکاری و غیره هستیم اما پس از آن به واسطه چرخش سیاسی که از ابتدای دوره سازندگی شروع شد جناح راست انقلاب که در واقع‌‌ همان بازاریان سنتی و بورژوازی دولتی بودند قدرت را به دست گرفتند. این باعث شد، از یک طرف، ساحت رسمی نظام موجود مبلغ و مروج فرهنگ امساک و زهد و تقوا باشد و نهادهای دولتی و شبه‌دولتی‌ای شکل بگیرد (مثل کمیته امداد امام و بنیاد مستضعفان و اداره اوقاف و غیره) که دست‌کم در ظاهر در پی خارج‌کردن انباشت سرمایه از انحصار گروهی خاص و تقسیم ثروت میان مردم باشد و هم‌زمان، از طرف دیگر به واسطه سیاست‌گذاری‌های کلان اقتصادی روند انباشت سرمایه با طرح‌هایی چون خصوصی‌سازی بی‌رویه‌ و سرمایه‌داری مبتنی بر رانت قدرت بگیرد و ثروت به شکل فزاینده‌ای مجدداً به انحصار گروهی خاص درآید. این مسأله چند دلیل دارد. به واسطه انقلاب شاهد جابه‌جایی الیت سیاسی هستیم. یعنی همان‌طور که می‌دانید، آنها که تا دیروز انقلابی بودند ناگهان به واسطه دسترسی به قدرت، تبدیل به یک الیت اقتصادی تأثیرگذار می‌شوند.

 

آن‌وقت این الیت اقتصادی در دوره‌های بعد در نحوه توزیع ثروت هم دخالت می‌کند؟

البته اینکه الیت سیاسی با نفوذ در ساختار دولت و برخورداری از انواع و اقسام امتیازات تبدیل به الیت اقتصادی می‌شوند بخشی از منطق سیاست است و قابل تردید نیست. این افراد به خاطر بنیان‌های اقتصادی محکمی که پیدا می‌کنند حتی اگر از صحنه سیاسی هم خارج شوند باز هم ثبات اجتماعی و نفوذ سیاسی خود را حفظ می‌کنند و حذف نمی‌شوند. پیش از آنکه جلو برویم اجازه دهید باری دیگر یادآوری کنم که در سال‌های بعد از انقلاب و در دوره جنگ هنوز ایدئولوژی‌های مبتنی بر موفقیت فردی معنای خاصی ندارد و جامعه هنوز در التهاب همبستگی جمعی است اما بعد از دوره جنگ و با شروع دوره سازندگی نرم نرمک شاهد تغییر نگرش‌ها و ارزش‌ها هستیم که خود ریشه در چرخش‌های سیاسی و اقتصادی در سطوح کلان سیستم دارد. همین‌جاست که تعارض میان شعارهای تبلیغاتی-انقلابی همچون گفتمان حمایت از مستضعفین و کارگران و اینها و آنچه در عمل اتفاق می‌افتاد آشکار می‌شود. می‌خواهم بگویم از جایی به بعد به واسطه سیاست‌های کلان ساختاری خود سیستم به روشنی به سراغ اجرای فرآیندهایی می‌رود که پیامدی جز تورم سرمایه‌داران و انباشت بی‌مهار سرمایه و تضعیف صنفی و اقتصادی کارگران ندارد. تا جایی که به وجه دوم این ماجرا مربوط می‌شود از اوایل دهه هفتاد به این‌سو با سیاست‌های اقتصادی‌ای طرفیم که مصرانه و پیگیر در پی نیروی کار ارزان‌تر، موقتی‌تر و بی‌تشکل‌تر است، روندی که تا امروز بی‌وقفه ادامه دارد.

 

با این اوصاف طبقه نوکیسه‌ای که از آن سخن گفتیم از فرصت به وجود آمده‌ای که چرخش سیاسی و اقتصادی دهه 70 در اختیارش قرار داد استفاده کرد تا به نوعی خودش را تثبیت کند؟

بله. منطق خصوصی‌سازی و منطق انباشت سرمایه به آن شیوه‌ای که در ایران پیش رفت اگرچه پیامدهایش با تبلیغات ایدئولوژیک ترویج‌شده در تعارض بود اما به هر حال فرصت رشد این طبقه را ممکن کرد. به یک تعبیری بهشت مالیاتی این طبقه‌ای که از آنها سخن می‌گویم جامعه‌ای مثل جامعه ایران است. در اینجا نه خود را واجد مسئولیت اجتماعی می‌داند، نه قرار است مالیات کلانی پرداخت کند، پس با فراغ بال به فعالیت‌های تجاری ادامه می‌دهد. همان‌طور که پیشتر هم گفتم، خیلی از این طبقات نوکیسه محصول یک جور فساد ساختاری اقتصادی هستند که از طریق رانت سیاسی به آن دست یافته‌اند. به عقیده من اگر با یک مفهوم بتوان نحوه به وجودآمدن این طبقه را توضیح داد آن مفهوم خصوصی‌سازی و ماجراهای حول و حوش آن است. کافی است به بازنگری در اصل ۴۴ قانون اساسی و تجدیدنظر در سیاست‌های کلی نظام و در نتیجه رواج خصوصی‌سازی‌های بی‌حساب و کتاب مبتنی بر امتیازخواری‌های سیاسی نگاه کنیم. اجرای سیاست تعدیل ساختاری که موجب می‌شود دولت از برخی وظایفش عقب‌نشینی کند بعد از دوره جنگ شروع می‌شود و تا امروز هم ادامه دارد. یعنی در هیچ دوره‌ای متوقف نمی‌شود. حتی در سال ۷۶ که اصلاح‌طلبان قدرت را به دست می‌گیرند و حرف از دموکراسی و جامعه مدنی و غیره زده می‌شود در آن وجه اقتصادی ماجرا خللی ایجاد نمی‌شود و حتی با شدت بیشتری هم ادامه پیدا می‌کند. سیاستی که می‌دانیم پیامدش افزایش شکاف طبقاتی است. در دولت‌های نهم و دهم هم که با شکل افسارگسیخته‌ای از خصوصی‌سازی‌های مسأله‌دار مواجه‌ایم که به شکلی بی‌مهار پیش رفت و خیلی از نزدیکان سیاسی دولت را منتفع کرد. نکته‌ای که همین‌جا باید بدان اشاره کنم آن است که این خصوصی‌سازی سویه‌های و سطوح مختلفی دارد و صرفاً به وجه اقتصادی‌اش محدود نمی‌شود. به عبارت دیگر، ما با خصوصی‌سازی همه وجوه زندگی مواجه هستیم. خصوصی‌سازی ارزش‌های اجتماعی که همان حاکم‌شدن ارزش‌های مبتنی بر موفقیت‌های شخصی و پیشرفت فردی و ارتقای شغلی و امثالهم است.

به نظرم می‌رسد پیداشدن طبقه تن‌آسا، تنها می‌تواند از دل چنین جامعه‌ای که درگیر فرایند خصوصی‌سازی شتابناک و فشار سیاست‌های تعدیل ساختاری است ممکن شود.

 

یعنی هدایت شده است؟

هدایت‌شده است اما نه به این معنا که مهندسی شده‌اند. از این جهت هدایت شده‌اند که از دل سیاست‌های کلان ساختاری برآمده‌اند و به‌خودی خود شکل نگرفته‌اند. در واقع محصول یک فرایند اجتماعی سیاسی هستند. طبقه تن‌آسا با اینکه ممکن است حضور رسمی در ساختار قدرت نداشته باشد اما به هرحال هویت و جایگاه خودش را به واسطه همسازی با سیاست‌گذاری‌های کلان اقتصادی- سیاسی به دست آورده است. بنابراین میان این طبقه و کلیت سیستم نوهی هماهنگی و تناسب درونی وجود دارد، اگرچه همانطور که گفتم ممکن است در پاره‌ای از موارد مثل همین شیوه خوشگذرانی‌ها و سبک زندگی مغایر با ساحت ایدئولوژیک حاکمیت و ارزش‌های رسمی و تبلیغاتی عمل کند اما به هرحال فرصت خودنمایی را در خلال فراز و فرود‌های همین نظام سیاسی و اقتصادی یافته است.

راستش اصلاً تصادفی نیست که در سال ۹۱ و ۹۲ در فهرست کالاهای وارداتی ما بعد از برنج که در رده اول است واردات خودروهای لوکس در رده دوم قرار دارد. شنیدن این آمار آن هم در سال‌هایی که ما در اوج تحریم‌های بین‌المللی قرار داریم و بعضاً برای واردات کالاهای ضروری ازجمله دارو با مشکلات بانکی و اعتباری مواجه‌ایم واقعاً عجیب است. خود این مسأله جای تامل دارد که کشوری مانند ایران که بالای ۷۰درصد کارگران‌اش حداقل مزد را می‌گیرند و زیر خط فقر زندگی می‌کنند، بزرگ‌ترین واردکننده پورشه در خاورمیانه است. مثلاً در همین در سال ۹۲ و در اوج تحریم‌ها ۱۰۰ دستگاه پورشه وارد ایران شد. خود این مسأله نیازمند برخورداری از امتیازات گمرکی است که جای بحث دارد و نشان می‌دهد عده‌ای از این خوان نعمت تا توانسته‌اند خورده‌اند و متورم شده‌اند.

 

سوالی که پیش می‌آید این است که در ‌‌نهایت پیامدهای این تجمل‌گرایی متظاهرانه چیست و به عبارت بهتر واکنش گروه‌های اجتماعی و به خصوص گروه‌های حداقل‌بگیر در قبال این نمایش ثروت چیست؟

از لحاظ اجتماعی القای یک سبک زندگی دسترس‌ناپذیر به سایر طبقات اجتماعی است. اول از همه به دلیل سبک زندگی که این افراد دارند در واقع درصدند خودشان را به عنوان نوعی الگو معرفی کنند و ضمن تثبیت موقعیت خود، سبک زندگی مورد نظرشان را به بقیه طبقات اجتماعی تحمیل کنند. این مسأله همانطور که شاهدیم به شبکه‌های اجتماعی مجازی محدود نمی‌شود و در دنیای واقعی و رسانه‌های جمعی و تبلیغات هم شاهد این الگوسازی هستیم.

دوم به لحاظ آسیبی که از جهت اقتصادی برای دهک‌های متوسط و فرودست جامعه ایجاد می‌کند. یکی از پیامدهای این رشد اشرافی‌گری مصرفگرایانه بی‌مهار، بحران پس‌انداز خانوار به خصوص در سطح طبقه متوسط است. این مصرف هیچ انتهایی ندارد و مرتباً با آمدن فلان گوشی جدید و فلان مدل جدید از بهمان کالا و غیره و غیره به سمت افراطی‌شدن پیش می‌رود. بحران پس‌انداز، خانوار طبقه متوسط را که مدام تقلا می‌کند به سطح مصرفی که پیوسته در قالب تصاویر و تبلیغات به خوردش داده می‌شود برسد با مسأله‌ای به نام قسط درگیر می‌کند که شرایط زندگی را برایش سخت‌تر می‌کند. بنابراین این بحران پس‌انداز برای طبقاتی است که امکان پس‌انداز برایشان وجود دارد اما به دلیل مصرف‌گرایی فزاینده مدام مجبورند به شکل اقساطی خرید کنند. از آن طرف، خیلی از آن طبقات حداقل‌بگیری که شما گفتید اساساً امکان پس‌انداز ندارند که حالا بخواهند از حیث مالی بحرانی را تجربه کنند. این طبقه عملاً در‌‌ همان مرحله اول با یک بحران بزرگ روحی که ناشی از جاماندن در این رقابت طبقاتی است مواجه می‌شود. این شکاف، پرناشدنی است. وقتی اعلام می‌شود که سبد معیشت خانوار برای یک خانوار ۴ نفره کارگری سه میلیون و پانصد هزار تومان است و آن وقت همین خانوار چهار نفره امروز باید به حداقل دستمزد ۷۱۲ هزارتومانی اکتفا کند تنها می‌تواند در بهترین حالت صرفاً شکمش را سیر نگه دارد. بنابراین این شکاف، شکاف ترسناکی است که امکان تقلاکردن برای رسیدن به موقعیت بهتر را از قشر حداقل‌بگیر می‌گیرد. عموماً تحلیل روان‌شناختی این مسأله روی طبقه کارگر نشان‌دهنده واکنش‌های هیستریکی هست که هم در دنیای واقعی و هم در همین صفحات مجازی شاهدش هستیم. اگر روی اظهارنظرهایی که در همین صفحه بچه پولدارهای تهران، انجام شد مطالعه تجربی صورت بگیرد آنوقت می‌توانیم به تحلیل درستی از این واکنش‌های مثبت و منفی به موقعیت فرادستی که طبقه تن‌آسا برای خود تعریف کرده است برسیم.

 

پیامدهای این مقایسه برای طبقات فرودست‌تر چیست؟

وقتی پای مقایسه وسط می‌آید، طبعاً نارضایتی هم به دنبالش است. اما مسأله‌ای که وجود دارد این است که برای بیان این نارضایتی چه مجاری و امکاناتی وجود دارد. طبقات حداقل‌بگیر چگونه می‌توانند این نارضایتی خود از شکاف فزاینده‌ای را که ناشی از نمایش اشرافی‌گری در جامعه است ابراز کند. این مسأله تنها زمانی ممکن است که اعتراضات و نارضایتی‌های آنها به صورت متشکل از سوی نهادهای مستقل ساماندهی شود تا بتواند در ساختار اقتصادی و اجتماعی آینده تغییراتی صورت دهد که سهم این طبقات هم در آن دیده شود. متاسفانه در جامعه امروز ایران، به دلیل غیاب تشکل‌های مستقل کارگری و ضعف قدرت چانه‌زنی در بین گروه‌های کارگری این اعتراضات اکثراً به صورت فردی و در قالب واکنش‌های هیستریک در سطح جامعه بروز و ظهور پیدا می‌کند.

نتیجه تداوم این روند چیست؟ آیا امیدی برای تغییر نگرش در سیاست گذاری‌های کلان وجود دارد؟

از حیث سیاست کلان که هیچ تغییر نگرشی به وجود نیامده یعنی سیاست‌گذاری‌های مرتبط با خصوصی‌سازی ادامه دارد و سیاست‌های رفاهی هم برای طبقات فرودست به شدت کمتر شده است. بنابراین خبر بد این است که تداوم این روند در سطح سیاست‌‌گذاری‌های کلان، به گسترش شکاف فزاینده بین طبقات حداقل‌بگیر و نوکیسه‌گان فرادست خواهد انجامید و نتیجه این شکاف هم تراکمی از تبعیض‌ها و نارضایتی‌هایی است که اگر امکان‌های عینی و تشکیلاتی برای سازماندهی جمعی‌اش وجود نداشته باشد صرفاً محدود به برون‌ریزی‌های روان‌شناختی و اعتراض‌های فردی می‌شود، نظیر مورد یونس عساکره، دست‌فروش خرمشهری که در برابر شهرداری شهرش خودش را به آتش کشید. می‌خواهم بگویم در صورت عدم سازمان‌یابی‌ اجتماعی در نهایت هر چقدر هم که نارضایتی‌ها تشدید شود در نهایت راه به تغییر عملی وضع موجود نمی‌برد. امیدی اگر باشد به جمعی‌شدن این نارضایتی‌ها و اعتراض‌هاست که ممکن نمی‌شود مگر با قدرت‌گیری تشکل‌های مستقل کارگری.